زندگینامه امام صادق (ع)
نام پیشواى ششم «جعفر»، کنیهاش «ابو عبدالله»، لقبش«صادق»، پدر ارجمندش امام باقر (ع) و مادرش «ام فروه» مىباشد/
میلاد امام:مشهور میان مورخان و محدثان آن است که امام صادق (ع) در هفده ربیعالاول سال 80 و یا 83 قمرى چشم به جهان گشوده است .محمد بن سعید روایت کرده که امام به هنگام وفات، هفتاد و یک ساله بوده است .ملاحظه مى شود که این روایت با هیچکدام از دو احتمال 80 و 83 سازگار نیست؛ زیرا مورخان اتفاق نظر دارند که امام صادق (ع) در سنه 148 قمرى وفات یافته است . بنابراین تاریخ تولد آن حضرت سه سال و یا سه سال و اندى پیش از سنه 80 باید باشد، و بدین ترتیب روایات وارده در میلاد امام را مىتوان به سه گروه تقسیم کرد که قول میانه همان 80 سال است و شاید آن نزدیک به صحت باشد.
خلفاى معاصر حضرت:امام صادق (ع) در سال 114 به امامت رسید. دوران امامت او مصادف بود با اواخر حکومت امویان که در سال 132 به عمر آن پایان داده شد و اوایل حکومت عباسیان که از این تاریخ آغاز گردید/امام صادق (ع) از میان خلفاى اموى با افراد زیر معاصر بود: 1- هشام بن عبدالملک (105-125ه\'ق). 2- ولید بن یزید بن عبدالملک (125-126). 3- یزید بن ولید بن عبدالملک(126)/4-ابراهیم بن ولید بن عبدالملک (70روز از سال 126)/5- مروان بن محمد مشهور به مروان حمار(126-132). و از میان خلفاى عباسى نیز معاصر بود با: 1- عبداللّه بن محمد مشهور به سفاح (132-137)/2- ابو جعفر مشهور به منصور دوانیقى (137-158)/
عظمت علمى امام صادق (ع) :در باب عظمت علمى امام صادق (ع) شواهد فراوانى وجود دارد و این معنا مورد قبول دانشمندان تشیع و تسنن است. فقها و دانشمندان بزرگ در برابر عظمت علمى آن حضرت سر تعظیم فرود مىآوردند و برترى علمى او را مىستودند/«ابو حنیفه»، پیشواى مشهور فرقه حنفى، مىگفت: من دانشمندتر از جعفر بن محمد ندیدهام(1)نیز مىگفت: زمانى که «منصور» (دوانیقى) «جعفر بن محمد» را احضار کرده بود، مرا خواست و گفت: مردم شیفته جعفر بن محمد شدهاند، براى محکوم ساختن او یک سرى مسائل مشکل را در نظر بگیر. من چهل مسئله مشکل آماده کردم. روزى منصور که در «حیره» بود، مرا احضار کرد. وقتى وارد مجلس وى شدم دیدم جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته است وقتى چشمم به او افتاد آنچنان تحت تأثیر ابهت و عظمت او قرار گرفتم که چنین حالى از دیدن منصور به من دست نداد. سلام کردم و با اشاره منصور نشستم. منصور رو به وى کرد و گفت: این ابو حنیفه است. او پاسخ داد: بلى مىشناسمش. سپس منصور رو به من کرده گفت: اى ابو حنیفه! مسائل خود را با ابو عبدالله (جعفر بن محمد) در میان بگذار. در این هنگام شروع به طرح مسائل کردم. هر مسئلهاى مىپرسیدم، پاسخ مىداد: عقیده شما در این باره چنین و عقیده اهل مدینه چنان و عقیده ما چنین است. در برخى از مسائل با نظر ما موافق، و در برخى دیگر با اهل مدینه موافق و گاهى، با هر دو مخالف بود. بدین ترتیب چهل مسئله را مطرح کردم و همه را پاسخ گفت: ابو حنیفه به اینجا که رسید با اشاره به امام صادق (ع) گفت: دانشمندترین مردم، آگاهترین آنها به اختلاف مردم در فتاوا و مسائل فقهى است(2)«مالک»، پیشواى فرقه مالکى مىگفت: مدتى نزد جعفر بن محمد رفت و آمد مىکردم، او را همواره در یکى از سه حالت دیدم: یا نماز مىخواند یا روزه بود و یا قرآن تلاوت مىکرد، و هرگز او را ندیدم که بدون وضو حدیث نقل کند(3)در علم و عبادت و پرهیزگارى، برتر از جعفر بن محمد هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به قلب هیچ بشرى خطور نکرده است(4)/شیخ (مفید) مىنویسد: به قدرى علوم از آن حضرت نقل شده که زبانزد مردم گشته و آوازه آن همه جا پخش شده است و از هیچ یک از افراد خاندان او، به اندازه او علم و دانش نقل نشده است(5)«ابن حجر هیتمى» مىنویسد: به قدرى علوم از او نقل شده که زبانزد مردم گشته و آوازه آن، همه جا پخش شده است و بزرگترین پیشوایان (فقه و حدیث) مانند: یحیى بن سعید، ابن جریح، مالک، سفیان ثورى، سفیان بن عیینه، ابو حنیفه، شعبه و ایوب سجستانى از او نقل روایت کردهاند(6)«ابو بحر جاحظ»، یکى از دانشمندان مشهور قرن سوم، مىگوید: جعفر بن محمد کسى است که علم و دانش او جهان را پر کرده است و گفته مىشود که ابوحنیفه و همچنین سفیان ثورى از شاگردان اوست، و شاگردى این دو تن در اثبات عظمت علمى او کافى است. (7)«سید امیر على» با اشاره به فرقههاى مذهبى و مکاتب فلسفى در دوران خلافت بنىامیه مىنویسد: فتاوا و آراى دینى تنها نزد سادات و شخصیتهاى فاطمى رنگ فلسفى به خود گرفته بود. گسترش علم در آن زمان، روح بحث و جستجو را برانگیخته بود و بحثها و گفتگوهاى فلسفى در همه اجتماعات رواج یافته بود. شایسته ذکر است که رهبرى این حرکت فکرى را حوزه علمىاى که در مدینه شکوفا شده بود، به عهده داشت. این حوزه را نبیره على بن ابى طالب بنام امام جعفر که «صادق» لقب داشت، تاسیس کرده بود. او پژوهشگرى فعال و متفکرى بزرگ بود، و با علوم آن عصر بخوبى آشنایى داشت و نخستین کسى بود که مدارس فلسفى اصلى را در اسلام تاسیس کرد. در مجالس درس او، تنها، کسانى که بعدها مذاهب فقهى را تاسیس کردند، شرکت نمىکردند، بلکه فلاسفه و طلاب فلسفه از مناطق دور دست در آن حاضر مىشدند. «حسن بصرى»، موسس مکتب فلسفى «بصره» و «واصل بن عطأ» موسس مذهب معتزله، از شاگردان او بودند که از زلال چشمه دانش او سیراب مىشدند.(8)«ابن خلکان»، مورخ مشهور، مىنویسد:او یکى از امامان دوازده گانه در مذهب امامیه، و از بزرگان خاندان پیامبر است که به علت راستى و درستى گفتار، وى را صادق مىخواندند. فضل و بزرگوارى او مشهورتر از آن است که نیاز به توضیح داشته باشد. ابوموسى جابر بن حیان طرطوسى شاگرد او بود. جابر کتابى شامل هزار ورق تالیف کرد که تعلیمات جعفر صادق را در برداشت و حاوى پانصد رساله بود.(9)
اوضاع سیاسى، اجتماعى، فرهنگى عصر امام :در میان امامان، عصر امام صادق (ع) منحصر به فرد بوده و شرائط اجتماعى و فرهنگى عصر آن حضرت در زمان هیچ یک از امامان وجود نداشته است، زیرا آن دوره از نظر سیاسى، دوره ضعف و تزلزل حکومت بنى امیه و فزونى قدرت بنى عباس بود و این دو گروه مدتى در حال کشمکش و مبارزه با یکدیگر بودند. از زمان هشام بن عبدالملک تبلیغات و مبارزات سیاسى عباسیان آغاز گردید، و در سال 129 وارد مرحله مبارزه مسلحانه و عملیات نظامى گردید و سرانجام در سال 132 به پیروزى رسید/از آنجا که بنى امیه در این مدت گرفتار مشکلات سیاسى فراوان بودند، لذا فرصت ایجاد فشار و اختناق نسبت به امام و شیعیان را (مثل زمان امام سجاد) نداشتند/عباسیان نیز چون پیش از دستیابى به قدرت در پوشش شعار طرفدارى از خاندان پیامبر و گرفتن انتقام خون آنان عمل مىکردند، فشارى از طرف آنان مطرح نبود. از اینرو این دوران، دوران آرامش و آزادى نسبى امام صادق (ع) و شیعیان، و فرصت بسیار خوبى براى فعالیت علمى و فرهنگى آنان به شمار مىرفت/
شرائط خاص فرهنگى :از نظر فکرى و فرهنگى نیز عصر امام صادق (ع) عصر جنبش فکرى و فرهنگى بود. در آن زمان شور و شوق علمى بى سابقهاى در جامعه اسلامى به وجود آمده بود و علوم مختلفى اعم از علوم اسلامى همچون: علم قرائت قرآن، علم تفسیر، علم حدیث، علم فقه، علم کلام، یا علوم بشرى مانند: طب، فلسفه، نجوم، ریاضیات و $ پدید آمده بود، به طورى که هر کس یک متاع فکرى داشت به بازار علم و دانش عرضه مىکرد. بنابراین تشنگى علمى عجیبى به وجود آمده بود که لازم بود امام به آن پاسخ گوید/عواملى را که موجب پیدایش این جنبش علمى شده بود مىتوان بدین نحو خلاصه کرد:1- آزادى و حریب فکر و عقیده در اسلام. البته عباسیان نیز در این آزادى فکرى بى تاثیر نبود؛ اما ریشه این آزادى در تعلیمات اسلام بود، به طورى که اگر هم عباسیان مىخواستند از آن جلوگیرى کنند، نمىتوانستند. 2- محیط آن روز اسلامى یک محیط کاملاً مذهبى بود و مردم تحت تاثیر انگیزههاى مذهبى بودند. تشویقهاى پیامبر اسلام به کسب علم، و تشویقها و دعوتهاى قرآن به علم و تعلیم و تفکر و تعقل، عامل اساسى این نهضت و شور و شوق بود/3- اقوام و مللى که اسلام را پذیرفته بودند نوعاً داراى سابقه فکرى و علمى بودند و بعضاً همچون نژاد ایرانى (که از همه سابقهاى درخشانتر داشت)و مصرى و سورى،از مردمان مراکز تمدن آن روز به شمار مىرفتند.این افراد به منظور درک عمیق تعلیمات اسلامى،به تحقیق و جستسجو و تبادل نظر مىپرداختند/4-تسامح دینى یا همزیستى مسالمتآمیز با غیر مسلمانان مخصوصاً همزیستى با اهلکتاب.مسلمانان،اهل را تحمل مىکردند و این را برخلاف اصول دینى خود نمىدانستند. در آن زمان اهل کتاب، مردمى دانشمند و مطلع بودند. مسلمانان با آنان برخورد علمى داشتند و این خود بحث و بررسى و مناظره را به دنبال داشت (10)
برخورد فرق و مذاهب :عصر امام صادق (ع) عصر برخورد اندیشهها و پیدایش فرق و مذاهب مختلف نیز بود. در اثر برخورد مسلمین با عقاید و آراى اهل کتاب و نیز دانشمند یونان، شبهات و اشکالات گوناگونى پدید آمده بود/در آن زمان فرقه هایى همچون: معتزله، جبریه، مرجئه، غلات،(11) زنادقه، (12) مشبه، متصوفه، مجسمه، تناسخیه و امثال اینها پدید آمده بودند که هر کدام عقاید خود را ترویج مىکردند/از این گذشته در زمینه هر یک از علوم اسلامى نیز در میان دانشمندان آن علم اختلاف نظر پدید مىآمد، مثلا در علم قرائت قران، تفسیر، حدیث، فقه، و علم کلام (13)بحثها و مناقشات داغى در مىگرفت و هر کس به نحوى نظر مىداد و از عقیدهاى طرفدارى مىکرد/
دانشگاه بزرگ جعفرى :امام صادق (ع) با توجه به فرصت مناسب سیاسى که به وجود آمده بود، و با ملاحظه نیاز شدید جامعه و آمادگى زمینه اجتماعى، دنباله نهضت علمى و فرهنگى پدرش امام باقر (ع) را گرفت و حوزه وسیع علمى و دانشگاه بزرگى به وجود اورد و در رشتههاى مختلف علوم عقلى و نقلى آن روز، شاگردان بزرگ و برجستهاى همچون: هشام بن حکم، محمد بن مسلم، ابان بن تغلب، هشام بن سالم، مومن طاق، مفضل بن عمر، جابر بن حیان و تربیت کرد که تعداد آنها را بالغ بر چهار هزار نفر نوشتهاند .(14)هر یک از این شاگردان شخصیتهاى بزرگ علمى و چهرههاى درخشانى بودند که خدمات بزرگى انجام دادند. گروهى از آنان داراى آثار علمى و شاگردان متعددى بودند. به عنوان نمونه «هشام بن حکم» سى و یک جلد کتاب (15)نوشته و «جابر بن حیان» نیز بیش از دویست جلد(16)در زمینه علوم گوناگون بخصوص رشتههاى عقلى و طبیعى و شیمى (که آن روز کیمیا نامیده مىشد) تصنیف کرده بود که به همین خاطر، به عنوان پدر علم شیمى مشهور شده است. کتابهاى جابر بن حیان به زبانهاى گوناگون اروپایى در قرون وسطى ترجمه گردید و نویسندگا تاریخ علوم همگى از او به عظمت یاد مىکنند/
رساله توحید مفضل :چنانکه اشاره شد امام صادق ع در علوم طبیعى بحثهایى نمود و رازهاى نهفتهاى را باز کرد که براى دانشمندان امروز نیز مایه اعجاب است.گواه روشن این امر (گذشته از آموزش جابر) توحید مفضل است که امام آن را ظرف چهار روز املا کرد و «مفضل بن عمر کوفى» نوشت و بنام کتاب «توحید مفضل» شهرت یافت. مفضل خود در مقدمه رساله مىگوید: روزى هنگام غروب در مسجد پیامبر نشسته بودم و در عظمت پیامبر و آنچه خداوند از شرف و فضیلت و $ به آن حضرت عطا کرده مىاندیشیدم. در این فکر بودم که ناگاه «ابن ابى العوجأ»، که یکى از زندایقان آن زمان بود، وارد شد و در جایى که من سخن او را مىشنیدم نشست. پس از آن یکى از دوستانش نیز رسید و نزدیک او نشست. این دو، مطالبى درباره پیامبر اسلام بیان داشتند... آنگاه ابن ابى العوجأ گفت: نام محمد را، که عقل من در آن حیران است و فکر من در کار او درمانده است، واگذار و در اصلى که محمد آورده است سخن بگو. در این هنگام سخن از آفریدگار جهان به میان آوردند و حرف را به جایى رساندند که جهان را خالق و مدبرى نیست، بلکه همه چیز خود بخود از طبیعت پدید آمده است و پیوسته چنین بوده و چنین خواهد بود/مفضل مىگوید: چون این سخنان واهى را از آن دور مانده از رحمت خدا شنیدم، از شدت خشم نتوانستم خوددارى کنم و گفتم: اى دشمن خدا، ملحد شدى و پروردگار را که تو را به نیکوترین ترکیب آفریده، و از حالات گوناگون گذارنده و به این حد رسانده است، انکار کردى! اگر در خود اندیشه کنى و به درک خود رجوع نمایى، دلائل پروردگار را در وجود خود خواهى یافت و خواهى دید که شواهد وجود خدا و قدرت او، نشان علم و حکمتش در تو آشکار و روشن است. ابن ابى العوجأ گفت: «اى مرد، اگر تو از متکلمانى (= کسانى که از مباحث اعتقادى آگاهى داشتند و در بحث و جدل ورزیده بودند) با تو، به روش آنان سخن بگویم، اگر ما را محکوم ساختى ما از تو پیروى مىکنیم ؛ و اگر از آنان نیستى سخن گفتن با تو سودى ندارد؛ و اگر از یاران جعفر بن محمد صادق هستى، او خود با ما چنین سخن نمىگوید و این گونه با ما مناظره نمىکند. او از سخنان ما بیش از آنچه تو شنیدى بارها شنیده ولى دشنام نداده است و در بحث بین ما و او از حد و ادب بیرون نرفته است، او آرام و بردبار و متین و خردمند است و هرگز خشم و سفاهت بر او چیره نمىشود، سخنان و دلائل ما را مىشنود تا آنکه هر چه در دل داریم بر زبان مىآوریم، گمان مىکنیم بر او پیروز شدهایم، آنگاه با کمترین سخن دلائل ما را باطل مىسازد و با کوتاهترین کلام،حجت را بر ما تمام مىکند چنانکه نمىتوانیم پاسخ دهیم، اینک اگر تو از پیروان او هستى، چنانکه شایسته اوست، با ما سخن بگو»/ من اندوهناک از مسجد بیرون آمدم و در حالى که در باب ابتلاى اسلام و مسلمانان به کفر این ملحدان و شبهات آنان در انکار آفریدگار فکر مىکردم، به حضور سرورم امام صادق (ع) رسیدم. امام چون مرا افسرده و اندوهیگین یافت، پرسید: تو را چه شده است؟ من سخنان آن دهریان را به عرض امام رساندم، امام فرمود: «براى تو از حکمت آفریدگار در آفرینش جهان و حیوانات و درندگان و حشرات و مرغان و هر جاندارى از انسان و چهار پایان و گیاهان و درختان میوه دار و بى میوه و گیاهان خوردنى و غیر خوردنى بیان خواهم کرد، چنانکه عبرت گیرندگان از آن عبرت گیرند و بر معرفت مومنان افزوده شود و ملحدان و کافران در ان حیرآن بمانند. بامداد فردا نزد ما بیا...». به دنبال این بیان امام، مفضل چهار روز پیاپى به محضر امام رسید. امام بیاناتى پیرامون آفرینش انسان از آغاز خلقت و نیروهاى ظاهرى و باطنى و صفات فطرى وى و در خلقت اعضا و جوارح انسان، و آفرینش انواع حیوانات و نیز آفرینش آسمان و زمین و... و فلسفه آفات و مباحث دیگر ایراد فرمود و مفضل نوشت. (17)رساله توحید مفضل بارها به صورت مستقل چاپ و توسط مرحوم علامه مجلسى و برخى دیگر از دانشمندان معاصر به فارسى ترجمه شده است/
وسعت دانشگاه امام صادق (ع) :امام صادق (ع) با تمام جریانهاى فکرى و عقیدتى آن روز برخورد کرد و موضع اسلام و تشیع را در برابر آنها روشن ساخته برترى بینش اسلام را ثابت نمود/شاگردان دانشگاه امام صادق (ع) منحصر به شیعیان نبود، بلکه از پیروان سنت و جماعت نیز از مکتب آن حضرت برخوردار مىشدند. پیشوایان مشهور اهل سنت، بلاواسطه یا با واسطه، شاگرد امام بودهاند. در راس این پیشوایان، «ابوحنیفه» قرار دارد که دو سال شاگرد امام بوده است. او این دو سال را پایه علوم و دانش خود معرفى مىکند و مىگوید:«لولا السنتان لهلک نعمان»: اگر آن دو سال نبود، «نعمان»: «نعمان» هلاک مىشد.(18)شاگردان امام از نقاط مختلف همچون کوفه، بصره، واسط، حجاز و امثال اینها و نیز از قبائل گوناگون مانند: بنى اسد، مخارق، طى، سلیم، غطفان، ازد، خزاعه، خثعم، مخزوم، بنى ضبه، قریش بویژه بنى حارث بن عبدالمطلب و بنى الحسن بودند که به مکتب ان حضرت مىپیوستند.(19)در وسعت دانشگاه امام همین قدر بس که «حسن بن على بن زیاد وشأ» که از شاگردان امام رضا (ع) و از محدثان بزرگ بوده (طبعاً سالها پس از امام صادق (ع) زندگى مىکرده)، مىگفت: در مسجد کوفه نهصد نفر استاد حدیث مشاهده کردم که همگى از جعفر بن محمد حدیث نقل مىکردند.(20)به گفته «ابن حجر عسقلانى» فقها و محدثانى همچون شعبه، سفیان ثورى، سفیان بن عیینه، مالک، ابن جریح، ابوحنیفه، پسروى موسى، و هیب بن خالد، قطان، ابوعاصم، و گروه انبوه دیگر، از آن حضرت حدیث نقل کردهاند. (21)«یافعى» مىنویسد: او سخنان نفیسى در علم توحید و رشتههاى دیگر دارد. شاگرد او «جابرین حیان»، کتابى شامل هزار ورق که پانصد رساله را در بر داشت، تألیف کرد. (22) امام صادق (ع) هر یک از شاگردان خود را در رشتهاى که با ذوق و قریحه او سازگار بود، تشویق و تعلیم مىنمود و در نتیجه، هر کدام از آنها در یک یا دو رشته از علوم مانند: حدیث، تفسیر، علم کلام، و امثال اینها تخصص پیدا مىکردند/گاهى امام، دانشمندانى را که براى بحث و مناظره مراجعه مىکردند، راهنمایى مىکرد تا با یکى از شاگردان که در آن رشته تخصص داشت، مناظره کنند/«هشام بن سالم» مىگوید: روزى با گروهى از یاران امام صادق (ع) در محضر آن حضرت نشسته بودیم. یک نفر مرد شامى اجازه ورود خواست و پس از کسب اجازه، وارد شد. امام فرمود: بنشین. آنگاه پرسید: چه مىخواهى؟ مرد شامى گفت: شنیدهام شما به تمام سوالات و مشکلات مردم پاسخ مىگویید، آمدهام با شما بحث و مناظره بکنم! امام فرمود:- در چه موضوعى؟شامى گفت: - درباره کیفیت قرائت قرآن/امام رو به «حمران» کرده فرمود:- حمران جواب این شخص با تو است! مرد شامى: - من مىخواهم با شما بحث کنم، نه با حمران! - اگر حمران را محکوم کردى، مرا محکوم کردهاى! مرد شامى ناگزیر با حمران وارد بحث شد. هر چه شامى پرسید، پاسخ قاطع و مستدلى از حمران شنید، به طورى که سرانجام از ادامه بحث فروماند و سخت ناراحت و خسته شد!امام فرمود:- (حمران را) چگونه دیدى؟ - راستى حمران خیلى زبر دست است، هر چه پرسیدم به نحو شایستهاى پاسخ داد!شامى گفت: مىخواهم درباره لغت و ادبیات عرب با شما بحث کنم/امام رو به «ابان بن تغلب» کرد و فرمود: با او مناظره کن. ابان نیز راه هر گونه گریز را به روى او بست و وى را محکوم ساخت/شامى گفت: مىخواهم درباره فقه با شما مناظره کنم! امام به «زراره» فرمود: با او مناظره کن. زراره هم با او به بحث پرداخت و بسرعت او را به بن بست کشاند!شامى گفت: مىخواهم درباره کلام با شما مناظره کنم. امام به «مومن طاق» دستور داد با او به مناظره بپردازد. طولى نکشید که شامى از مومن طاق نیز شکست خورد! به همین ترتیب وقتى که شامى درخواست مناظره درباره استطاعت (قدرت و توانایى انسان بر انجام یا ترک خیر و شر)، توحید و امامت نمود، امام به ترتیب به حمزه طیار، هشام بن سالم و هشام بن حکم دستور داد با وى به مناظره بپردازند و هر سه، با دلائل قاطع و منطق کوبنده، شامى را محکوم ساختند. با مشاهده این صحنه هیجانانگیز، از خوشحالى خندهاى شیرین بر لبان امام نقش بست. (23)
مناظرات امام صادق (ع) :چنانکه قبلا گفتیم، عصر امام صادق (ع) عصر برخورد اندیشهها و پیدایش فرق و مذاهب مختلف بود و در اثر برخورد فرهنگ و معارف اسلامى با فلسفهها و عقاید و آراى فلاسفه و دانشمندان یونان، شبهات و اشکالات گوناگونى پدید آمده بود، از اینرو امام صادق (ع) جهت معرفى اسلام و مبانى تشیع، مناظرات متعدد و پرهیجانى با سران و پیروان این فرقهها و مسلکها داشت و طى آنها با استدلالهاى متین و منطق استوار، پوچى عقاید آنان و برترى مکتب اسلام را ثابت مىکرد/از میان مناظرات گوناگون امام، به عنوان نمونه، مناظره آن حضرت را با «ابو حنیفه»، پیشواى فرقه حنفى، از نظر خوانندگان محترم مىگذرانیم: روزى ابوحنیفه براى ملاقات با امام صادق (ع) به خانه امام آمد و اجازه ملاقات خواست. امام اجازه نداد/ابوحنیفه مىگوید: دم در، مقدارى توقف کردم تا اینکه عدهاى از مردم کوفه آمدند، و اجازه ملاقات خواستند. امام به آنها اجازه داد. من هم باآنها داخل خانه شدم. وقتى به حضورش رسیدم گفتم: شایسته است که شما نمایندهاى به کوفه بفرستید و مردم آن سامان را از ناسزا گفتن به اصحاب محمد (ص) نهى کنید، بیش از ده هزار نفر در این شهر به یاران پیامبر ناسزا مىگویند. امام فرمود:- مردم از من نمىپذیرند/- چگونه ممکن است سخن شما را نپذیرند، در صورتى که شما فرزند پیامبر خدا هستید؟ - تو خود یکى از همانهایى هستى که گوش به حرف من نمىدهى. مگر بدون اجازه من داخل خانه نشدى،و بدون اینکه بگویم ننشستى ،و بى اجازه شروع به سخن گفتن ننمودى؟آنگاه فرمود:- شنیدهام که تو بر اساس قیاس (24)فتوا مىدهى؟- آرى/- واى بر تو! اولین کسى که بر این اساس نظر داد شیطان بود؛ وقتى که خداوند به او دستور داد به آدم سجده کند، گفت: «من سجده نمىکنم، زیرا که مرا از آتش آفریدى و او را از خاک و آتش گرامیتر از خاک است»/(سپس امام براى اثبات بطلان «قیاس»، مواردى از قوانین اسلام را که برخلاف این اصل است، ذکر کرد و فرمود:) - به نظر تو کشتن کسى بناحق مهمتر است، یا زنا؟- کشتن کسى بناحق/- (بنابراین اگر عمل کردن به قیاس صحیح باشد) پس چرا براى اثبات قتل، دو شاهد کافى است، ولى براى ثابت نمودن زنا چهار گواه لازم است؟ آیا این قانون اسلام با قیاس توافق دارد؟- نه. - بول کثیفتر است یا منى؟- بول/- پس چرا خداوند در مورد اول مردم را به وضو امر کرده، ولى در مورد دوم دستور داده غسل کنند؟ آیا این حکم با قیاس توافق دارد؟- نه/- نماز مهمتر است یا روزه؟- نماز/- پس چرا بر زن حائض قضاى روزه واجب است، ولى قضاى نماز واجب نیست؟ آیا این حکم با قیاس توافق دارد؟- نه/- آیا زن ضعیفتر است یا مرد؟- زن/- پس چرا ارث مرد و برابر زن است؟ آیا این حکم با قیاس سازگارى است ؟- نه /- چرا خداوند دستور داده است که اگر کسى ده درهم سرقت کرد، دستش قطع شود، در صورتى که اگر کسى دست کسى راقطع کند، دیه آن پانصد درهم است؟ آیا این با قیاس سازگار است؟- نه/- شنیدهام که این آیه را: «در روز قیامت به طور حتم از نعمتهاى سوال مىشوید»(25)چنین تفسیر مىکنى که: خداوند مردم را در مورد غذاهاى لذیذ و آبهاى خنک که در فصل تابستان مىخوردند، مواخذه مىکند/- درست است، من این آیه را این طور معنا کردهام. - اگر شخصى تو را به خانهاش دعوت کند و با غذاى لذیذ و آب خنکى از تو پذیرایى کند، وبعد به خاطر این پذیرایى بر تو منت گذارد، درباره چنین کسى چگونه قضاوت مىکنى؟- مىگویم آدم بخیلى است/- آیا خداوند بخیل است (تا اینکه روز قیامت در مورد غذاهایى که به ما داده، ما را مورد مؤاخذه قرار دهد)؟- پس مقصود از نعمتهایى که قرآن مىگوید انسان درباره آن مؤاخذه مىشود، چیست؟ - مقصود، نعمت دوستى ما خاندان رسالت است.(26)
تبیین احکام به شیوه خاص شیعى :در موضوع تاسیس حوزه وسیع علمى و فقهى توسط امام صادق (ع) چیزى که از نظر بیشتر کاوشگران زندگى امام پوشیده مانده است، مفهوم سیاسى و معترضانه این اقدام بزرگ امام است. براى آنکه جهات سیاسى این عمل نیز روشن گردد، مقدمتاً باید توجه داشته باشیم که: دستگاه خلافت در اسلام، از این جهت با همه دستگاههاى دیگر حکومت متفاوت است که این فقط یک تشکیلات سیاسى نیست، بلکه یک رهبرى سیاسى - مذهبى است. عنوان «خلیفه» براى حاکم اسلامى نشان دهنده همین حقیقت است که وى بیش و پیش از آنکه یک رهبر سیاسى و معمولى باشد، جانشین پیامبر است و پیامبر نیز آورنده دین و آموزنده اخلاق/پس خلیفه در اسلام، بجز تصدى شئون رایج سیاست، متکفل امور دینى مردم و پیشواى مذهبى آنان نیز هست. این حقیقت مسلم، موجب آن شد که پس از نخستین سلسله خلفاى اسلامى، زمامداران بعدى که از آگاهیهاى دینى، بسیار کم نصیب و گاه بکلى بى نصیب بودند، در صدد برآیند که این کمبود رابه وسیله رجال دینى وابسته به خود تامین کنند و با الحاق فقها و مفسران و محدثان مزدور به دستگاه حکومت خود، این دستگاه را باز هم ترکیبى از دین و سیاست سازند/فایده دیگرى که به کارگیرى این گونه افراد براى خلفاى وقت در برداشت، آن بود که اینان طبق میل و فرمان زمامداران ستم پیشه و مستبد، به سهولت مىتوانستند احکام دین را به بهانه «مصالح روز» تغییر و تبدیل داده و پوششى از استنباط و اجتهاد - که براى مردم عادى و عامى قابل تشخیص نیست- حکم خدا را به خاطر مطامع خدایگان دگرگون سازند/مولفان و مورخان قرنهاى پیشین، نمونههاى وحشت انگیزى از جعل حدیث و تفسیر برأى را که غالباً دست قدرتهاى سیاسى در آن نمایان است، ذکر کردهاند. عینا همین عمل درباره تفسیر قرآن نیز انجام مىگرفت: تفسیر قرآن بر طبق رأى و نظر مفسر، از جمله کارهایى بود که مىتوانست به آسانى حکم خدا را در نظر مردم دگرگون سازد و آنها را به آنچه مفسر خواسته است- که از نیز اکثر اوقات همان را مىخواست که حاکم خواسته بود- معتقد کند/بدین گونه بود که از قدیمترین ادوار اسلامى، فقه و حدیث و تفسیر به دو جریان کلى تقسیم شد: یکى از جریان وابسته به دستگاههاى حکومتهاى غاصب که در موارد بسیارى حقیقتها را فداى مصلحتهاى آن دستگاهها ساخته و به خاطر دستیابى به متاع دنیا حکم خدا را تحریف مىکردند؛ و دیگرى جریان اصیل وامین که هیچ مصلحتى را بر مصلحت تبیین درست احکام الهى، مقدم نمىداشت و قهراً در هر قدم، رویارویى دستگاه حکومت و فقاهت مزدورش قرار مىگرفت، و از اینرو، در غالب اوقات شکل قاچاق و غیر رسمى داشت/
مفهوم معترضانه مکتب امام:با توجه به آنچه گفتیم، به وضوح مىتوان دانست که «فقه جعفرى» در برابر فقه فقیهان رسمى روزگار امام صادق (ع) تنها تجلى بخش یک اختلاف عقیده دینى ساده نبود، بلکه در عین حال دو مضمون متعرضانه را نیز با خود حمل مىکرد: نخستین و مهمترین آن دو، اثبات بى نصیبى دستگاه حکومت از آگاهیهاى لازم دینى و ناتوانى آن از اداره امور فکرى مردم - یعنى در واقع، عدم صلاحیتش براى تصدى مقام «خلافت» - بود/و دیگرى، مشخص ساختن موارد تحریف دین در فقه رسمى که ناشى از مصلحت اندیشیهاى غیر اسلامى فقیهان وابسته در بیان احکام فقهى و ملاحظه کارى آنان در برابر تحکم و خواست قدرتهاى حاکم بود. امام صادق (ع) با گستردن بساط علمى و بیان فقه و معارف اسلامى و تفسیر قرآن به شیوهاى غیر از شیوه عالمان وابسته به حکومت، عملاً به معارضه با آن دستگاه برخاسته بود آن حضرت بدین وسیله تمام تشکیلات مذهبى و فقاهت رسمى را که یک ضلع مهم حکومت خلفا به شمار مىآمد، تخطئه مىکرد و دستگاه حکومت را از وجهه مذهبى اش تهى مىساخت. در مذاکرات و آموزشهاى امام به یاران و نزدیکانش، بهرهگیرى از عامل «بى نصیبى خلفا از دانش دین» به عنوان دلیلى بر اینکه از نظر اسلام، آنان را حق حکومت کردن نیست، بوضوح مشاهده مىشود؛یعنى اینکه امام همان مضمون متعرضانهاى را که درس فقه و قرآن او را دارا بوده، صریحا نیز در میان مىگذارده است. در حدیثى از آن حضرت چنین نقل شده است:«نحن قوم فرض الله طاعتنا و انتم تاتمّون بمن لایعذر الناس بجهالته» (27):«ما کسانى هستیم که خداوند فرمانبرى از آنان را فرض و لازم ساخته است، در حالى که شما از کسى تبعیت مىکنید که مردم به خاطر جهالت او در نزد خدا معذور نیستند»/یعنى، مردم که بر اثر جهالت رهبران و زمامداران نااهل دچار انحراف گشته به راهى جز راه خدا رفتهاند، نمىتوانند در پیشگاه خدا به این عذر متوسل شوند که:« ما به تشخیص خود راه خطا را نپیمودیم، این پیشوایان و رهبران ما بودند که از روى جهالت، ما را به این راه کشاندند!»، زیرا اطاعت از چنان رهبرانى، خود، کارى خلاف بوده است، پس نمىتواند کارهاى خلاف بعدى را توجیه کند.(28)
نمونهاى از شاگردان مکتب امام صادق (ع) :چنانکه قبلا گفتیم، تربیت یافتگان دانشگاه جعفرى بالغ بر چهار هزار نفر بودند و در اینجا مناسب بوددکه حداقل تعدادى از این شخصیتها را معرفى مىکردیم، ولى به خاطر رعایت اختصار، فقط به معرفى یک تن از آنها به عنوان نمونه مىپردازیم، و او عبارت است از «هشام بن حکم»/
عظمت علمى هشام بن حکم :هشام دانشمند برجسته، متکلمى بزرگ، داراى بیانى شیرین و رسا، و در فن مناظره فوق العاده زیر دست بود. او از بزرگترین شاگردان مکتب امام صادق و امام کاظم (ع) به شمار مىرفت. نامبرده در آن عصر از هر سو مورد فشار سیاسى و تبلیغاتى از ناحیه قدرتها و فرقههاى گوناگون قرار داشتند، خدمات ارزندهاى به جهان تشیع کرد و بویژه از اصل «امامت» که از ارکان اساسى اعتقاد شیعه است، بشایستگى دفاع کرد و مفهوم سازنده آن را در رهبرى جامعه، بخوبى تشریح نمود/البته پایههاى عقیدتى و شخصیت بارز علمى هشام در مکتب امام صادق (ع) استوار گردید و در این دانشگاه بود که اساس تکامل فکرى و اسلامى او نقشبندى شد، اما از سال 148 به بعد، یعنى پس از شهادت امام صادق(ع) شخصیت والاى او در پرتو رهنمودهاى امام کاظم (ع) تکامل یافت و به اوج ترقى و شکوفایى رسید/
در جستجوى حقیقت:بررسى تاریخ زندگى هشام نشان مىدهد که وى شیفته دانش و تشنه حقیقت بوده و براى رسیدن به این هدف و سیراب شدن از زلال علم و آگاهى، ابتدأاً علوم عصر خود را فرا گرفته است و براى تکمیل دانش خود، کتب فلسفى یونان را هم خوانده و از آن فلسفه بخوبى آگاهى یافته است، به طورى که کتابى در رد «ارسطاطالیس» نوشته است. و سپس در سیر تکامل فکرى و علمى خود، وارد مکتبهاى مختلف شده، ولى فلسفه هیچ مکتبى او را قانع نکرده و فقط تعالیم روشن و منطقى و استوار آیین اسلام، عطش او را تسکین بخشیده است، و به همین جهت، پس از آشنایى با مکتبهاى گوناگون، از آنها دست کشیده و به وسیله عمویش، با امام صادق (ع) آشنا شده و از آن تاریخ مسیر زندگى او در پرتو شناخت عمیق اسلام و پذیرفتن منطق تشیع، بکلى دگرگون شده است/برخى گفتهاند: «هشام بن حکم» در آغاز کار مدتى از شاگردان «ابو شاکر دیصانى» (زندیق و مادى مشهور)بوده است و سپس وارد مکتب «جهمیه» گشته و یکى از پیروان «جهم بن صفوان» جبرى شده است. آنان این معنا را از نقاط ضعف هشام شمرده او را متهم به انحراف عقیده نموده اند(29).در صورتى که اولاً، او نه تنها شاگرد ابو شاکر نبوده، بلکه با او مناظراتى داشته که سرانجام باعث تشرف ابو شاکر به آیین اسلام نیز شده است!(30)/و بر فرض این که این نسبت صحت داشته باشد شرکت او در بحثها و انجمنهاى پیروان مکتبهاى گوناگون، ثابت نمىکند که حتماً عقاید آنها را نیز قبول داشته است، بلکه تماس با آنان به منظور آگاهى و بحث و مناظره بوده است/ثانیاً، این تحولات، حکم گذرگاهى در سیر تکامل عقلى و فکرى او را داشته و براى کسى که در جستجوى حقیقت است و مىخواهد حق را با بینش و آگاهى کامل تشخیص بدهد، نقطه ضعفى شمرده نمىشود، بلکه باید نقطه نهائى سیر فکرى و عقیدتى او را در نظر گرفت و بر پایه آن نظر داد(31)، و مىدانیم که هشام تا آخر عمر در راه ترویج اسلام و تشریح مبانى تشیع کوشش کرد و کارنامه درخشانى از خود به یادگار گذاشت/
عصر برخودر اندیشه ها:چنانکه قبلاً گفتیم قرن دوم هحرى یکى از ادوار شکوفایى علم و دانش و تحقیق و برخورد اندیشهها و پیدایش فرقهها و مذاهب گوناگون در جامعه اسلامى بود/با آنکه آیین اسلام از روز نخست مروج دانش و آگاهى بود، ولى در این قرن از یک سو به علت آشنایى دانشمندان مسلمان بافلسفه یونان و افکار دانشمندان بیگانه، بحثها و گفتگوهاى علمى و مذهبى و مناظره در این زمینه برخاسته بودند که هر کدام وزنه بزرگى به شمار مىرفتند/همچنین، از آنجا که اکثر مباحث علمى تا آن روز شکل ثابت و تدوین شدهاى نیافته بود، زمینه براى بحث و مناظره بسیار وسیع بود(32)در اثر این عوامل، مناظره میان پیروان فرقهها و مذاهب گوناگون اهمیت خاصى پیدا کرده و اینجا و آنجا مناظرات ارزنده و پرهیجان فراوانى رخ مىداد که در خور توجه و جالب بود و امروز بسیارى از آنها در دست است/مجموع این عوامل، مایه شکوفایى دانش و آگاهى و فهم تحلیلى مسائل در میان مسلمانان گردیده بود، به طورى که براى این موضوع در کتب تاریخ اسلام جاى خاصى باز شده است/هشام بن حکم، که در چنین جوى تولد و پرورش یافته بود، به حکم آنکه از استعداد شگرف و شور و شوق فراوانى برخوردار بود، بزودى جاى خود را در میان دانشمندان باز کرد و در صف مقدم متفکران و دانشمندان عصر خود قرار گرفت(33)/
نخستین آشنایى :ولى او در این سیر علمى، هنوز گمشده خود را نیافته بود و با آنکه مکتبهاى مختلف را بررسى نموده و با بزرگترین رجال علمى و مذهبى عصر خود بحثها کرده بود، هنوز به نقطه مطلوب خویش نرسیده بود، فقط یک نفر مانده بود که هشام با او روبرو نشده بود و او کسى جز«جعفر بن محمد»، پیشواى ششم شیعیان، نبود/هشام بدرستى فکر مىکرد که دیدار با او دریچه تازهاى به روى وى خواهد گشود، به همین جهت از عموى خود که از شیعیان و علاقهمندان امام ششم بود، خواست ترتیب ملاقات او را با امام صادق (ع) بدهد/داستان نخستین دیدار او با پیشواى ششم که مسیر زندگى علمى او را بکلى دگرگون ساخت، بسیار شیرین و جالب است/عموى هشام، به نام «عمر بن یزید»، مىگوید: برادر زادهام هشام که پیرو مذهب «جهمیه» بود، از من خواست او را به محضر امام صادق (ع) ببرم تا در مسائل مذهبى با او مناظره کند. در پاسخ وى گفتم: تا از امام اجازه نگیرم اقدام به چنین کارى نمىکنم/سپس به محضر امام (ع) شرفیاب شده براى دیدار هشام اجازه گرفتم. پس از آنکه بیرون آمدم و چند گام برداشتم، به یاد جسارت و بیباکى برادرزادهام افتادم و لذا به محضر امام باز گشته جریان بیباکى و جسارت او را یادآورى کردم/امام فرمود: آیا بر من بیمناکى؟ از این اظهارم شرمنده شدم و به اشتباه خود پى بردم. آنگاه برادرزادهام را همراه خود به حضور امام بردم. پس از آنکه وارد شده نشستیم، امام مسئلهاى از او پرسید و او در جواب فرو ماند و مهلت خواست و امام به وى مهلت داد. چند روز هشام در صدد تهیه جواب بود و این در و آن در مىزد. سرانجام نتوانست پاسخى تهیه نماید. ناگزیر دوباره به حضور امام شرفیاب شده اظهار عجز کرد و امام مسئله را بیان فرمود/در جلسه دوم امام مسئله دیگرى را که بنیان مذهب جهمیه را متزلزل مىساخت، مطرح کرد، باز هشام نتوانست از عهده پاسخ برآید، لذا با حال حیرت و اندوه جلسه را ترک گفت. او مدتى در حال بهت و حیرت به سر مىبرد، تا آنکه بار دیگر از من خواهش کرد که وسیله ملاقات وى را با امام فراهم سازم/بار دیگر از امام اجازه ملاقات براى او خواستم. فرمود: فردا در فلان نقطه «حیره»(34)منتظر من باشد. فرمایش امام را به هشام ابلاغ کردم. او از فرط اشتیاق، قبل از وقت مقرر به نقطه موعود شتافت .«عمر بن یزید» مىگوید: بعداً از هشام پرسیدم آن ملاقات چگونه برگذار شد؟ گفت: من قبلاً به محل موعود رسیدم، ناگهان دیدم امام صادق (ع) در حالى که سوار بر استرى بود، تشریف آورد. هنگامى که به من نزدیک شد و به رخسارش نگاه کردم چنان جذبهاى از عظمت آن بزرگوار به من دست داد که همه چیز را فراموش کرده نیروى سخن گفتن را از دست دادم/امام مرتب منتظر گفتار و پرسش من شد، این انتظار توأم با وقار، برتحیر و خود باختگى من افزود. امام که وضع مرا چنین دید، یکى از کوچههاى حیره را در پیش گرفت و مرا به حال خود واگذاشت(35)در این قضیه چند نکته جالب وجود دارد: نکته نخست، وجود نیروى مناظره فوق العاده در هشام است، به طورى که ناقل قضیه از آن احساس بیم مىکند و از توانایى او در این فن به عنوان جسارت و بیباکى نام مىبرد، حتى (غافل از مقام بزرگ امامت) از رویارویى او با امام احساس نگرانى مىکند و مطلب را پیشاپیش با امام در میان مىگذارد/نکته دوم، شیفتگى و عطش عجیب هشام براى کسب آگاهى و دانش و بینش افزونتر است، به طورى که در این راه از پاى نمىنشیند و از هر فرصتى بهره مىبرد، و پس از درماندگى از پاسخگویى به پرسشهاى امام، دیدارها را تازه مىکند و در دیدار نهائى پیش از امام به محل دیدار مىشتابد، و این، جلوه روشنى از شور و شوق فراوان اوست/نکته سوم، عظمت شخصیت امام صادق (ع) است، به گونهاى که هشام در برابر آن خود را مىبازد و اندوختههاى علمى خویش را از یاد مىبرد و با زبان چشم و نگاههاى مجذوب توام با احترام، به کوچکى خود در برابر آن پیشواى بزرگ اعتراف مىکند/بارى جذبه معنوى آن دیدار، کار خود را کرد و مسیر زندگى هشام را دگرگون ساخت: از آن روز هشام به مکتب پیشواى ششم پیوست و افکار گذشته را رها ساخت و در این مکتب چنان درخشید که گوى سبقت را از یاران آن حضرت ربود/
تألیفات هشام:هشام در پرتو بهرههاى علمى فراوانى که از مکتب امام ششم برد، بزودى مراحل عالى علمى را پیمود و در گسترش مبانى تشیع و دفاع از حریم این مذهب کوششها کرد و در این زمینه میراث علمى بزرگى از خود به یادگار گذاشت. توجه به فهرست آثار و کتابهاى او که بالغ بر 30 جلد است، روشنگر عظمت علمى و حجم بزرگ کارهاى او به شمار مىرود، اینک فهرست تألیفات او، در زمینههاى مختلف:1- کتاب امامت/2- دلائل حدوث اشیأ3-رد بر زنادقه/4-رد بر ثنویه(دوگانه پرستى)/5-کتاب توحید/6-رد بر هشام جوالیقى/7-رد بر طبیعیون8-پیر و جوان/9-تدبیر در توحید(36)10-میزان11-میدان/12-رد بر کسى که بر امامت مفضول اعتقاد دارد(37)13-اختلاف مردم در امامت/14-وصیت، و رد بر منکران آن/15-جبرو قدر/16-حکمین/17-رد بر اعتقاد معتزله در مورد طلحه و زبیر/18-قدر/19-الفاط/20- معرفت (شناخت)/21-استطاعت/22-هشت باب/23-رد بر شیطان طارق24-چگونه فتح باب اخبار مىشود؟25- رد بر ارسطاطیس در توحید/26-رد بر عقائد معتزله/27-مجالس درباره امامت(38)/28-علل تحریم. 29-فرائض (ارث)(39)
فعالیتهاى سیاسى امام:در اینجا تذکر این معنا لازم است که برخلاف تصور عمومى، حرکت امام صادق (ع) تنها در زمینههاى علمى (با تمام وسعت و گستردگى آن) خلاصه نمىشد، بلکه امام فعالیت سیاسى نیز داشت، ولى این بُعد حرکت امام، بر بسیارى از گویندگان و نویسندگان پوشیده مانده است. در اینجا براى اینکه بى پایگى این تصور «که امام صادق (ع) بنا به ملاحظه اوضاع و احوال آن زمان هرگز در امر سیاست مداخله نمىکرد و هیچ گونه ابتکار عمل سیاسىاى نداشت، بلکه در جهت سیاست خلفاى وقت حرکت مىکرد» روشن گردد، نمونهاى از فعالیتهاى سیاسى امام را ذیلا مىآوریم:
اعزام نمایندگان به منظور تبلیغ امامت:امام به منظور تبلیغ جریان اصیل امامت، نمایندگانى به مناطق مختلف مىفرستاد. از آن جمله، شخصى به نمایندگى از طرف امام به خراسان رفت و مردم را به ولایت او دعوت کرد. جمعى پاسخ مثبت دادند و اطاعت کردند و گروهى سرباز زدند و منکر شدند، و دستهاى به عنوان احتیاط و پرهیز (از فتنه!) دست نگهداشتند/آنگاه به نمایندگى از طرف هر گروه، یک نفر به دیدار امام صادق (ع) رفت. نماینده گروه سوم در جریان این سفر با کنیز یکى از همسفران، کار زشتى انجام داد (و کسى از آن آگاهى نیافت).هنگامى که این چند نفر به حضور امام رسیدند، همان شخص آغاز سخن کرد و گفت: شخصى از اهل کوفه به منطقه ما آمد و مردم را به اطاعت و ولایت تو دعوت کرد؛ گروهى پذیرفتند، گروهى مخالفت کردند، و گروهى نیز از روى پرهیزگارى و احتیاط دست نگهداشتند/اما فرمود: تو از کدام دسته هستى؟گفت: من از دسته احتیاط کار هستم/امام فرمود: تو که اهل پرهیزگارى و احتیاط بودى، پس چرا در فلان شب احتیاط نکردى و آن عمل خیانتآمیز را انجام دادى؟!چنانکه ملاحظه مىشود، در این قضیه، فرستاده امام اهل کوفه، و منطقه مأموریت، خراسان بوده در حالى که امام در مدینه اقامت داشته است، و این، وسعت حوزه فعالیت سیاسى امام را نشان مىدهد/
عوامل سقوط سلسله امویان:از آنجا که انقراض سلسله امویان در زمان حضرت صادق (ع) صورت گرفته، به این مناسبت عوامل شکست و سقوط آنها را در اینجا به اختصار مورد بررسى قرار مىدهیم:خلفاى اموى یک سلسله بدعتها و انحرافهائى را در حکومت و کشور دارى به وجود آورده بودند که مجموع آنها دست به دست هم داده، خشم و نفرت مردم را برانگیخت و منجر به قیام مسلمانان و موجب انقراض آنان گردید. عوامل خشم و نفرت مردم را مىتوان چنین خلاصه کرد:1-نظام حکومت اسلامى از زمان معاویه به بعد، به رژیم استبدادى موروثى فردى مبدل گشت/2-در آمد دولت که مىبایست به مصرف کارهاى عمومى برسد و نیز غنیمتهاى جنگى وفیئ که از آنِ مجاهدان بود، خاص حکومت شد و آنان این مالها را صرف تجمل و خوش گذرانى خود کردند/3-دستگیرى، زندانى کردن،شکنجه، کشتار، و گاه قتل عام متداول شد/4-تا پیش از آغاز حکومت امویان گر چه فقه شیعه مورد توجه نبود و ائمه شیعه که عالم به همه احکام اسلام بودند، مرجع فقهى شناخته نمىشدند، اما موازین فقهى رسمى و رایج تا حدى بر حسب ظاهر رعایت مىشد، مثلا اگر مىخواستند درباره موضوعى حکمى بدهند نخست به قرآن و سنت پیغمبر رجوع مىکردند و اگر چنان حکمى را نمىیافتند از یاران پیغمبر (مهاجر و انصار) مىپرسیدند که آیا در این باره حدیثى از پیغمبر شنیدهاید یا نه؟ اگر پس از همه این جستجوها سندى نمىیافتند، آنان که در فقاهت بصیرتى داشتند، با اجتهاد خود حکم را تعیین مىکردند، به شرط آنکه آن حکم با ظاهر قرآن و سنت مخالفت کلى نداشته باشد. اما در عصر امویان، خلفا هیچ مانعى نمىدیدند که حکمى صادر کنند و آن حکم بر خلاف قرآن و گفته پیغمبر باشد، چنانکه بر خلاف گفته صریح پیغمبر، معاویه زیاد را از راه نامشروع فرزند ابوسفیان و برادر خود خواند/!5-چنانکه مىدانیم فقه اسلام براى مجازات متخلفان احکامى دارد که بنام «حدود و دیات» معروف است. مجرم باید بر طبق این احکام کیفر ببیند.