هیئت حضرت علی اکبر (ع) شهرستان راور-کانون فرهنگی هنری حضرت علی اکبر(ع) شهرستان راور

عکس مذهبی - مداحی - مولودی - زندگینامه ائمه - شهر راور و غیره

هیئت حضرت علی اکبر (ع) شهرستان راور-کانون فرهنگی هنری حضرت علی اکبر(ع) شهرستان راور

عکس مذهبی - مداحی - مولودی - زندگینامه ائمه - شهر راور و غیره

عباس

آمدن شمر به کربلا و قطع کردن آب  

عبیدالله مردم را در مسجد کوفه جمع کرد، بر منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اى مردم ! خاندان ‏ابوسفیان را آزموده اید و آنان را چنان یافته اید که دوست دارید. این امیر المؤ منین یزید است که مى ‏شناسیدش ؛ خوش رفتار و نیکوکردار و پاک طینت و مردم دوست و نگهبان مرزها و پردازنده حقوق به اهلش . در ‏دوران او راهها امن و فتنه ها خاموش شده است . مثل دوران معاویه ، پسرش یزید نیز بندگان را اکرام مى کند و ‏با اموال بى نیازشان مى سازد و بر کرامت و روزى شما صد در صد مى افزاید. به من دستور داده تا به شما ‏بیشتر عطا دهم و فرمانتان دهم که به جنگ دشمنش ‍حسین به على بیرون شوید. بشنوید و فرمان برید.

از منبر فرود آمد و به ریاست طلبان بخششهایى بیشتر کرد و ندا داد همه آماده رفتن و پیوستن به عمر سعد و ‏یارى او در کشتن حسین باشند. اولین کسى که عزیمت کرد، شمر بن ذل الجوشن با چهار هزار نفر بود. ‏نیروهاى عمر سعد به نه هزار نفر رسید. در پى او یزید بن رکاب با دو هزار نفر و حصین بن نمیر با چهار هزار نفر ‏و فلان مازنى با سه هزار نفر و نصر بن فلان با دو هزار نفر عزیمت کردند. در پى شبث بن ربعى فرستاد. او خود ‏را به مریضى زد و پیغام داد که اى امیر من بیمارم ، اگر مى شود مرا معاف دار. ابن زیاد پیغام فرستاد که پیک من ‏خبر داده که خود را به بیمارى مى زنى . مى ترسم از آنان باشى که (وقتى با مومنان برخورد مى کنند، مى ‏گویند ما با شماییم ...1. بنگر! اگر در فرمان مایى ، شتابان نزد ما بیا. شبث بن ربعى آخر شب نزد او رفت تا ‏چهره اش دیده نشود و نشان بیمارى مشاهده نگردد. چون وارد شد، ابن زیاد خوشامد گفت و نزدیک خود نشاند ‏و گفت : دوست دارم فردا با هزار سوار از یارانت به عمر سعد بپیوندى . گفت : باشد. هزار سوار عزیمت کرد. در ‏پى او حجار بن ابجر با هزار سوار رفت . سپاه عمر سعد به 13 هزار رسید. آنگاه ابن زیاد به او نوشت : اما بعد، ‏براى تو هیچ کم و کاستى از نظر سپاه سواره و پیاده نگذاشتم . هر صبح و شام هم خبرها را با هر که مى آید و ‏مى رود به من برسان . ابن زیاد عمر سعد را به کشتن حسین علیه السلام و شتاب در آن تشویق مى کرد. ‏عمر سعد هم نمى خواست که کشته شدن حسین به دست او باشد.

 

 

حضرت ابوالفضل

 

یارى خواهى حبیب بن مظاهر از بنى اسد

تا شش روز از محرم گذشته ، لشکرها نزد عمر سعد گرد آمدند. حبیب بن مظاهر چون چنین دید، نزد امام ‏حسین آمد و گفت : اى پسر پیامبر! در این نزدیکى ما طایفه اى از بنى اسدند، آیا اجازه مى دهد امشب نزد ‏آنان بروم و ایشان را به یارى تو فراخوانم ؟ باشد که خداوند به وسیله آنان بخشى از ناملایمات را از تو دور سازد. ‏امام فرمود: اجازه دادم . حبیب شبانه و ناشناس از لشکرگاه امام نزد آنان رفت . به آنان درود گفت : آنان او را ‏شناخته درودش گفتند و پرسیدند که چه کار دارد؟ گفت : بهترین چیزى را که کسى مى تواند براى طایفه خود ‏ببرد برایتان آورده ام . آمده ام تا شما را به یارى پسر دختر پیامبرتان دعوت کنم که در جمع گروهى از مومنانى ‏است که یک نفرشان بهتر از هزار نفر است ، او را وا نخواهند گذاشت و تا چشمى از آنان پلک مى زند، تسلیم ‏دشمنش نخواهند ساخت . عمر سعد هم با 22 هزار سپاه او را محاصره کرده است ، شما هم قوم و قبیله ‏منید. این خیر خواهى را نزد شما آورده ام . امروز از من اطاعت کنید تا به شرافت دنیا و پاداش ‍شایسته آخرت ‏برسید. به خدا سوگند هیچ کدام از شما در رکاب او براى خدا کشته نمى شود مگر اینکه در بالاترین درجات ‏بهشتى همراه محمد صلى الله علیه و آله و سلم خواهد بود. مردى از بنى اسد به نام عبدالله بن بشیر (یا ‏بشیر بن عبدالله ) برخاست و گفت : من نخستین پذیراى این دعوتم و در حمایت امام و پایدارى در رزم رجزى ‏خواند.

مردان طایفه گرد حبیب جمع شدند و دعوتش را پاسخ مثبت دادند. 90 نفر گرد آمدند و همراه حبیب براى ‏پیوستن به حسین علیه السلام بیرون آمدند. مردى از طایفه به نام فلان بن عمرو، شبانه نزد عمر سعد آمد و ‏خبر داد. وى ازرق بن حارث را با 400 سوار، همراه آنکه خبر آورده بود، به سوى بنى اسد فرستاد. آن گروه که ‏همراه حبیب مى آمدند، با این سواران در کنار فرات به هم رسیدند، تا اردوگاه امام حسین علیه السلام فاصله ‏اندکى بود. بین آن دو گروه درگیرى پیش آمد. حبیب بر سر ازرق بن حارث فریاد زد: تو با ما چه کار دارى ؟ ما را ‏رها کن و با دیگرى دربیفت . ازرق نپذیرفت . مردان بنى اسد چون دیدند توان مقابله با سپاه عمر سعد را ندارند، ‏پراکنده شده به قبیله خود برگشتند، از بیم آنکه ابن سعد آنان را تحت فشار قرار دهد و شبیخون بزند، شبانه ‏کوچ کردند. حبیب نزد امام آمد و خبر داد. امام فرمود: لاحول ولا قوه الا بالله العلى العظیم. 2

تشنگى بر امام حسین علیه السلام و همراهانش صدمه زد. امام حسین علیه السلام بیلچه اى برداشت و ‏پشت خیمه بانوان آمد. نوزده قدم به طرف قبله گاه برداشت . آنجا زمین را کند و چشمه اى شیرین جوشید. ‏امام حسین و همه همراهانش آب نوشیدند و ظرفها و مشکها را پر کردند. آنگاه چشمه خشکید و اثرى از آن ‏دیده نشد

دست یافتن به چشمه آب

حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام

آن سپاه برگشتند تا در کنار فرات فرود آمدند و بین امام و یارانش با آب فاصله انداختند.

تشنگى بر امام حسین علیه السلام و همراهانش صدمه زد. امام حسین علیه السلام بیلچه اى برداشت و ‏پشت خیمه بانوان آمد. نوزده قدم به طرف قبله گاه برداشت . آنجا زمین را کند و چشمه اى شیرین جوشید. ‏امام حسین و همه همراهانش آب نوشیدند و ظرفها و مشکها را پر کردند. آنگاه چشمه خشکید و اثرى از آن ‏دیده نشد.

این خبر به ابن زیاد رسید، به عمر سعد نامه نوشت که شنیده ام حسین چاهها مى کند و به آب مى رسد و ‏خود و یارانش آب مى نوشند. همین که نامه ام رسید، تا مى توانى از حفر چاه حسین و اصحابش جلوگیرى کن ‏و بر آنان تنگ بگیر و نگذار حتى قطره اى آب بنوشند و با آنان چنان کن که با عثمان کردند.

ابن سعد بشدت سخت گرفت و عمرو بن حجاج زبیدى را با سپاهى انبوه مامور حفاظت از قسمت از شریعه ‏فرات کرد که مقابل اردوگاه حسین علیه السلام بود. آن سپاه وارد شریعه آب شدند. 3

طبرى گوید:  عمر سعد، عمرو بن حجاج را با 500 سوار فرستاد. آنان کنار فرات فرود آمدند و نگذاشتند حسین علیه السلام و ‏اصحابش قطره اى آب بردارند. این سه روز قبل از شهادت حسین علیه السلام بود. عبدالله بن ابى حصین به ‏امام مى گفت : اى حسین ! این آب را نمى بینى که مثل دل آسمان است . به خدا قطره اى از آن نخواهى ‏نوشید تا از تشنگى بمیرى . امام حسین علیه السلام فرمود: خدایا! او را تشنه بکش و هرگز او را نیامرز.

حمید بن مسلم گوید: به خدا او را در بیماریش عیادت کردم . به خداى یکتا قسم آن قدر آب مى خورد تا ‏شکمش بر مى آمد و قى مى کرد؛ باز هم آب مى نوشید؛ دوباره شکمش باد مى کرد اما سیراب نمى شد. ‏چنین بود تا آنکه مرد. 4

 

جنگ بر سر آب

چون تشنگى بر حسین علیه السلام و اصحابش شدت یافت ، شبانه برادرش عباس را با سى سوار و بیست ‏پیاده و بیست مشک فرستاد تا آنکه نزدیک آب رسیدند. عمرو بن حجاج گفت : کیستى ؟ نافع بن هلال گفت : ‏من پسر عموى تو هستم ، از یاران حسین علیه السلام . آمده ام از این آبى بنوشم که شما مانع شده اید. ‏گفت : بنوش ! گوارا! نافع گفت : واى بر تو! چگونه آب بنوشم در حالى که حسین و همراهانش از تشنگى مى ‏میرند؟ گفت : راست مى گویى ، ولى ما ماموریم و چاره اى جز اطاعت فرمان نداریم . نافع همراهانش را صدا ‏زد، وارد فرات شدند. عمرو هم سربازانش را صدا کرد تا نگذارند. بین آن دو گروه بر سر آب پیکار سختى در گرفت ‏‏. عده اى مى جنگیدند و گروه دیگر مشکها را پر مى کردند. مشکها پر شد و تعدادى از سربازان عمرو بن حجاج ‏کشته شدند، اما از یاران امام کسى کشته نشد. این گروه با آب به اردوگاه خود برگشتند. حسین علیه السلام ‏و همراهانش آب نوشیدند. عباس را آن روز لقب (سقا )دادند.5

 

تهیه و تنظیم: گروه دین و اندیشه تبیان


پی نوشت ها:

‏1. سوره بقره ، آیه 14.

‏2. همان ، ص 242.

‏3. همان .

‏4. تاریخ طبرى ، ج 3، ص 311.

‏5. مقتل الحسین خوارزمى ، ج 1، ص 244.

منبع:مقتل امام حسین (علیه السلام‎(‎،گردآورنده : گروه حدیث پژوهشکده‎ ‎باقرالعلوم‎ ‎،ترجمه : جواد محدثى

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد